ازخواندنها چه بخوانم که توخودآیات ترجمه شده ی خالقی ،همان خدایی که معرفت را روزیت کرد ودرک دنیای مادی را در وجودت سوزاند. آری توترجمه آیات خالقی همان کلامی که بعد از سالها همچنان سخنان تازه ای برای اهل معرفت دارد. شهیدمن حال که بعد از سالها ازتاریکی غار غفلتیم بیرون آمدم تورا به تفسیر می خوانم . گمنام من آری تو را به تفسیر می کشانم وبه انظار می نشینم که قطره قطره ی خونت روزی غذای روح سردوتاریکم باشد. در شروع براین امید بودم که سرنوشت حالم را در دریای لایتنهای معنویتان غسلی از طلایی وجودتان نیت بسازم تادیده دل را برای تماشای عشق بازیتان به انظار بنشانم تاشاید ازظلمتی که درچشمانمان پرده افکنده اندکی نور وجودتان را درک کند .

تادر کورسویی خود و در فقدان نور معنویت، راه را به بیراهه نکشانم. فرزند من ازشهادتت بگو ازلحظه های آخر جان دادنت که چون گردی ازتپش گامهایتان می جهدکه انگار مرگ را سرودی شادبرای زیستن و ماندن می خواندی.بوسه بایدزد گرد گامهایتان را ،سرمه باید کشید گرد قدومتان را. حال  که با نابینایی دل وجان که خورشید بودنتان را در وسط آسمان جهان که مظلومانه می درخشد کوری دل که هیچ...، با این اندیشه ی عقیم می خواهیم باروربودنتان را تحلیل کنیم و میوه ی وجود را به وجود آوریم باکدام اذهان شما را می اندیشیم  که شما سرتاسر ماهیتو هویتٍ نورید.کدام فلسفه وعرفان کدام منطق و قیاس که شما خود سرچشمه تمام استدلالید. مرد کوچکم توهمانی که دربطن مادر بزرگوارانه بزرگ شده ای خط ونشان سربازی را ازآخرین سرباز کوچک سالار شهیدت  علی اصغر آموخته ای توناموس را در دشت نینوا دیده ای توعزت را دیده ای در بالای نیزه ها ، وای برحالشان که دزدی وغارت راعزت ومردانگی می دانند و هزاران سرآمد برتو که حفظ از دین وناموس را طریقت مردانگیت کرده ای. گمنام من تویی که حسین وار بودنت را پیمان خود دانسته ای . بنازم این تحسین حق وغبطه ی ملائکه را ازبزرگیتان که باید دانست این تبریک لایق مادرانتان است آری آنهایند سزاوار این شادباش شهیدمن وفاداریت از گلدسته های دلهای بی تاب مادرانتان بگوش می رسد .چه طنین انداز است شعر جانمازشان که زهراوار برحسینشان می سرایند آنها قصه گویان خاطره های فراموش شده اند از قمریان خوشحال شهیدشان می گویند. خوشا بحال شما ای مادران شهید گمنام همین بس که آواز شعرهای شهیدتان آوازه ی شهرهای دلمان گشته وگمنامی نام فرزاندانتان به شهرت برنگارخانه ی آفرینشمان نقش بسته.قسم به تو ای شهید به آن جبهه ی سنجش عیار می خواهم که مرا باعیار طلایتان بسنجید نه برمس وجودی ما .قسم می دهمت ای شهید.توراقسم به لحظه ی دیدار خوبان اگرازما خبری نبود به آن آشنای دردهای نگفتنی اگرمی خواهیم بسوزیم پناهمان دهد واگرنه نگاه ازما ندزدد.که شاید خنکی رویشان سردی ای باشد برآتش اعمالمان.






برچسب ها : فرهنگی  ,